)زن روز(، یکی از مجلات معروف دهههای گذشته کشور است که البته قبل از انقلاب نسبت به بعدش جهتگیری متفاوتی داشت. سال 66 در این نشریه چند نامه درباره ماجرای پسر 17 ساله ای چاپ شد که روزها با دخترخاله اش تنها در یک خانه زندگی می کرد و دخترخالهاش هم از او میخواست تن به گناه بدهد.
اشاره: «زن روز»، یکی از مجلات معروف دهههای گذشته کشور است که البته قبل از انقلاب نسبت به بعدش جهتگیری متفاوتی داشت. سال 66 در این نشریه چند نامه درباره ماجرای پسر 17 ساله ای چاپ شد که روزها با دخترخاله اش تنها در یک خانه زندگی می کرد و دخترخالهاش هم از او میخواست تن به گناه بدهد. متن نامهها را با هم بخوانیم:
نامه اول: 3 آذر 65، از امین به مجله زن روز
بنام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پر بار زن روز
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو میكنم كه در تمام مراحل زندگیتان موفق و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما بخاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشكر كنم و باور كنید بدون تعارف و تمجید های دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح كشور و بهترین نشریه از بین نشریات موسسه كیهان است. اما دلیل اینكه امروز در این هوای بارانی، این برادر كوچكتان تصمیم گرفت با شما درد دل كند مشكل بزرگی است كه بر سر راهش قرار گرفته است جریان را برایتان بازگو میكنم:
من پسری 17 ساله هستم و در خانوادهای مرفه و ثروتمند زندگی میكنم اما چه ثروتی كه میخواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشك هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری میكنند تازه وقتی هم به خانه یند از بس خسته و كوفته هستند كه زود می روند و میخوابند. اصلاً در طول روز یكبار از خود سوال نمیكنند كه پسرمان (یعنی من) كجاست؟ حالا چه كار میكند؟ با چه كسی رفت و آمد میكند؟ اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم كه از این موقعیتها سوء استفاده كنم و خودم را به منجلاب فساد بكشانم. البته این مشكل اصلی من نیست چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت كرده ام و از اینكه اصلا ًبه من كاری ندارند كه كجا می روم و چه می پوشم و با كی می گردم تعجب نمیكنم بلكه مشكل اصلی من از حدود یكسال پیش شروع شد.
پدر و مادرم بدلیل اینكه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است دختر خالهام را كه در خانواده ای متوسط زندگی میكند به فرزندی كه چه عرض كنم به سرپرستی قبول كردند (البته لازم به تذكر است كه دختر خالهام هم سن خود من است.) بله از آن تاریخ به بعد مشكل من شروع شد و خانه آرام و ساكت ما كه در طول روز كسی جز من در آن زندگی نمیكرد تبدیل به زندگی پسری شد كه سعی در دور كردن هوای نفس دارد با دختری كه به مراتب از شیطان پستتر و گناهكارتر و حرفهای تر است. تنها كارهای دختر خالهام را در یك جمله خلاصه میكنم: «درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه كبیره» می دانم كه منظور من را حتما فهمیدهاید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همانطور كه گفتم پدر و مادرم حدود 17 ساعت از روز را در بیرون از منزل بسر میبرند یعنی از ساعت 6 صبح تا 11 شب.
من هم از ساعت 7 صبح تا 1 بعد از ظهر مشغول تحصیل هستم یعنی حدود 10 ساعت از روز را با دختر خالهام در خانه تنها هستم و همانطور كه گفتم دختر خالهام یك لحظه من را تنها نمیگذارد، دائماً در سرم فكر گناه را میاندازد. بارها در طول روز از من درخواست گناه میكند. البته من پسری نیستم كه تسلیم خواهش و حرفهای او شوم، همیشه سعی میكنم از او خودم را دور كنم ولی او مانند شیطان است كه سر راه هر انسان ظاهر شود او را درون قعر جهنم پرتاب میكند و برای همین است كه من از او احتراز میكنم ولی او دست از سرم برنمیدارد تو را به خدا كمكم كنید چطور جواب حرفهای چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقتها فكر میكنم كه او شیطان است كه از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود كند و سپس به آسمان برگردد. خواهران عزیز كمكم كنید من چطور میتوانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او میگویم دست از سرم بردار گوشش بدهكار نیست هر چه به او میگویم شخصیت زن این نیست كه تو داری انجام میدهی اصلاً گوش نمیكند. میترسم آخر عاقبت كاری دست من بدهد. دوست ندارم كه تسلیم او بشوم. باور كنید حتی بعضی وقتها من را تهدید هم میكند و میگوید...
البته فكر میكنم همه این بدبختیها بخاطر این است كه من یك مقدار زیبا هستم فكر میكنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم حتما این مشكل سرم نمی آمد. روزی هزار بار از خداوند در خواست میكنم كه این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می كردم و زشت ترین پسر روی زمین بودم ولی گیر این دختر خاله شیطانصفت نمیافتادم كه نمیگذارد تا قبل از ازدواج پاك بمانم. البته تا حالا كه من تسلیم خواهشهای او نشده ام ولی می ترسم كه بالاخره من را وادار به تسلیم كند. خواهران خوبم كمكم كنید نگذارید این برادرتان پاكی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد كنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم اینهمه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یك دختر مسلمان كنم و چطور می توانم طرز فكر و رفتار و عقیده اش را تغییر دهم؟ ضمناً فكر نمیكنم كه در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد چون آنها نه وقت و نه حوصله فكر كردن به این مسائل را دارند، تازه اگر هم داشته باشند هیچ عكس العملی نشان نمی دهند. چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه دست كمی از رفتار دختر خالهام در خانه ندارد. امیدوارم كه هر چه زود تر من را كمك كنید. خواهران گرامی جواب نامه ام را به این آدرس به صورت كتبی بدهید كه قبلاً تشكر و سپاسگزاری میكنم.
با تشكر برادرتان امین....
3/9/65 - ساعت 3 و نیم بعد از ظهر
نامه دوم: 14 دی 65، پاسخ مجله زن روز به امین
بسمه تعالی
برادر گرامی
سلام علیكم
حتما موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید. زیرا آگاهی خانواده تان میتواند برای شما مؤثر باشد.
موفق باشید
نامه سوم: 16 دی 65، از مدیر دبیرستان محل تحصیل امین به مجله زن روز
بسمه تعالی
مجله محترم زن روز
با سلام، برادر امین........ در تاریخ 5/10/65 در عملیات كربلا 4 به شهادت رسیدهاند. نامه شهید ضمیمه میشود.
با تشكر
مدیر دبیرستان...
16/10/65
نامه چهارم: 1 دی 65، از امین به مجله زن روز (این نامه را امین به دبیرستانش سپرده بود تا اگر جوابی از مجله زن روز رسید برایشان بفرستند.)
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خدمت خواهران عزیز و گرامیام در مجله زن روز
سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری. از این راه دور برای شما می فرستم. مدتهاست كه منتظر نامه شما هستم ولی تا حالا كه عازم دانشگاه اصلی هستم جوابی از شما دریافت نكرده ام. البته مطمئن هستم كه شما نامه ام را جواب خواهید داد. ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم در این دنیای فانی نباشم.
حدود یك هفته بعد از اینكه برای شما نامهای نوشتم و گفتم خواهر خواندهام من را ترغیب به گناه كبیره زنا میكند، شبی در خواب دیدم كه مردی با كت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت: امین برو به دانشگاه اصلی، وقتت را تلف نكن. من این خواب را از روحانی مسجدمان سؤال كردم و ایشان گفتند كه دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از اینكه خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریكی هستم.
البته این نامه را به كادر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد این نامه را برایتان پست كنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید. البته من نمی دانم حالا كه این نامه من را مطالعه می كنید اصلاً یادتان هست كه در نامه قبلی چه نوشته ام یا اینكه كثرت نامه های رسیده شما موضوع نامه من را در خاطر شما پاك كرده است. بهر شكل همانطور كه در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و كردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم كه این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید فكر كرد من هم زود تسلیم میشوم ولی او كور خوانده است.
من مدتها با شیطان مبارزه كردهام و خودم را از آلودگی حفظ كردهام ولی فكر میكنید كه تا كی می توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت كنم و برای همین و با توجه به خوابی كه دیده بودم تصمیم گرفتم كه خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان كه در جلوی پایم قرار دارد خلاصی پیدا كنم. من میروم اما بگذار این دختره فاسد بماند من فقط خوشحالم كه حال كه عازم جبهه هستم هیچ گناه كبیرهای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت میكنم. من می روم ولی بگذار پدر و مادرم كه هر دو دكتر هستند و ادعای تمدن می كنند بمانند و به افكار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم كه به زودی از خواب غفلت بیدار شوند.
من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم كه خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مستكننده شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است. پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال كار در بیمارستان و یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فساد انگیزی بودند كه من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشته ام. هیچ وقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نكردم چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیده ام. بعد هم كه این دختر را پیش ما آوردند كه زندگی آرام و بدون دغدغه من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه كردند با این همه همانطور كه گفتم خوشحالم كه به گناهی كه خواهر خوانده ام من را به آن تشوق می كرد آلوده نشدم.
ضمنا از طرف من خواهش میكنم به روانشناس مجله بگوئید كه در نوشته هایتان حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذكر دهند كه پدر و مادری فقط این نیست كه بچه درست كنید و آنوقت به امید خدا رها كنید بلكه به آنها بگوئید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم كه از این اتفاقات برایم می افتد. البته من نمی دانم كه این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا كس دیگری. بهر صورت خودتان این پیام من را به هر كسی كه مناسب می دانید برسانید تا او در مجله چاپ كند. قلبم با شنیدن كلمه شهادت تندتر میزند و عطش پایانناپذیری در رسیدن به این كمال در وجودم شعله می كشد. همانطور كه گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم كه این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم، من اگر نامه ای از شما دریافت كرده بودم حتما جوابش را می دهم. البته امیدوارم برنگردم چون آنوقت همان آش و همان كاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمیگیرم. برای من دعا كنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو میكنم كه همه انسانهای خفته مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خواندهام از خواب غفلت بیدار شوند و رو بسوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا.
والسلام علی عبادا...صالحین
برادرتان امین 1/10/65
منبع نامهها: مجله زن روز، شماره 1114 « 5/2/66» ص 22 و 49